محل تبلیغات شما



"شاید داشت پیر می شد"

ساعتی بود که گوشه ی ذهنش کمین کرده بود و زیر لب زمزمه می کرد

اسمش زمزمه بود!

ولی صداش به گوشِ تک به تکِ رگ و پِیِش رسیده بود.

ترسونده بودشون.

"آخرش چی می شه؟"

زمزمه ای بود که از هرجا به گوش می رسید.

همشون با هم فریاد می زدن.

می خواستن بدونن آخر کارشون چی می شه

درست شبیه تظاهرات کارگرهای تعدیل شده جلوئه کارخونه سابق شده بودند.

ادعای حق داشتن و البته که حق هم داشتن.

هیچ کدومشون نتونسته بودن بهترینِ خودشونو نشون بدن و بهترین بودنو تجربه کنن.

تازه می خواستن رنگ و رو بگیرن و نشون بدن که با هم دیگه چطور میتونن مثل اونی که همیشه تو اتاقک آبی هست، بشن.

هنوز نور امید هم ندیده بودن که اینو شنیده بودن.

باید انقلاب می کردن.

دست به دست هم میدادن و دخترک سفید پوشی که کنج این خونه ، چنگ زده بود تو موهاشو، و عقب جلو می شد رو پرت می کردن بیرون .

باید یه کاری میکردن. 

ولی.

ولی انگار دخترک ریشه دوونده بود بینشون.

انگار دخترک.

انگار دخترک یک خودیِ آشوب گر بود

 


مثلا یه شب ابری باشه.ماه پشت ابرا پنهون شده باشه

چشمام از خستگی بسوزن و با همون ته مونده رمقم وقتی نگاهمو سمت آسمون می برم لبخند بزنم و همونطور که کلید می ندازم تا وارد خونه شم فکر کنم چقدر شبیه پالتم که پـُـر از لکه های آبی خشک شدست ؛ شده. و همونطور که درو می بندم به خودم قول بدم این سری حتما باید تمیزش کنم! 

کورمال کورمال دنبالِ کلید برق بگردم و وقتی پیداش کردم؛ بعد روشن شدن خونه چشمامو که به تاریکی عادت کرده بود نیمه باز بگیرم.

نه بلند نه آروم یه سلام حواله ی دیوارای پُـر از عشقِ خونه بکنم

مثلا هوا هنوز ابریه.مثلا چشمام هنوز می سوزن و مثـلا من هنوز از خستگی دیگه جونی ندارم.ولی مثلِ یه ربات برنامه ریزی شده برم سمت حموم و بعد یه دوشِ آب گرم؛ سمت قهوه ساز برم و همونطور که روشنش میکنم با دست چپم گوشیمو به بلندگو های تو خونه وصل کنم و دکمه ی پلیِ آهنگ بی کلامی که بدون شنیدنش نمیتونم روزمو تموم کنم رو بزنم! و مثل همیشه رویِ تکرار بذارمش ؛ و تا نوازندش جون داره از نُـت به نُـتش لذت ببرم

.

مثلا هنوز شبه.آسمون هنوز مثل پالتِ رها شده گوشه ی اتاقِ کارمه.چشمام هنوز می سوزن و من هنوز خستم.و مثلا موسیقی بی کلامم داره تو خونه جولون میده.

صدای بوق بوق مایکروویو بلند میشه و غذایی که واسه اون شبم از قبل آماده شده بود حالا گرم شدهلقمه های آروم.صدای موسیقی 

صدای مسواک برقی که تازه از شارژ درش آوردم و بعد. یه قُلُپ از قهوه و حِس تازه شدن با مخلوطی از طعم خمیردندون نعنایی و قهوه.

مثلا هنوز شبهآسمون ت نخوردهچشمام مصرانه می سوزند و مــن توو تنم یه خستگیِ آروم در جریانه.یه خستگیِ پُر از آرامش با پس زمینه ی نوازنده ای که صدای پیانوش روحمو تازه می کنه و نفسی که معلوم نیست بوی نعنا بهش غلبه کرده یا قهوه

بیا قول بدیم آینده رو نزدیک تر بیاریم 


هوا یه بویِ آشنــایی داره

یه حــالی بـــینِ خیـــالِ آروم و آشوب

.

یکــی انگشت کرده تویِ مغزم.

نوارِ خاطره رو داره بر میگردونه عقب.

دلــم می گیـره. دستم می لرزه. چشمام پُرِ اشک می شه.

ولــی تمامِ وجودم پُرِ آرامِش می شه

 

پ.ن : همیشه این چند روز همین بود! هر سال این چند روز. هوا ابر بود ولی بارون و بوی خاک خیس خورده همه رو میشُست و می بردغیر از پارسالاز پارسال هیچی یادم نیست

پ.ن : صدایِ ضربه ی قاشق بر اثر لرزش به بشقاب مدام تویِ گوشم اِکــو میشه این حجم از دلتنگی فقط یه گریه سیـــر ، تنهایی؛ کنارِ خونه ت می خواد تا آروم شه.


سیصد و شصت و خورده ای روز قبل و شاید قبل تر!

کلاغ سیاهی بال هاشو باز کرد

و خونه ی ما رو بغل کرد!

بزرگ بود! خیلی بزرگ!

جوری که اگه میخواست میتونست خونه ی کناری هم بغل کنه اما نخواست!

البته ما هم نمیخواستیم! یعنی. هیشکی نمی خواست

امروز! به سیصد و شصت و خورده ای روز پیش دارم فکر میکنم

و تنها چیزی که می بینم. پرهای سیاهیِ که بین سرفه هام در هوا پخش می شه.

جدا. سیصد و شصت و خورده ای روزِ قبل چطور گذشتند تا به امروز رسیدند؟ تا به امروز رسیدیم؟ 

+ثبت شده در چهارصد و دهمین روز بَعد 


زنده بود.

نفس میکشید.

ولی تصویر روبروش برعکس بود.

رویِ پاهاش نبود!

ولی نفس که می کشید!

اما گویا این دلیل محکمی واسه لاشخورهای کوچک اطرافش نبــود

همین که ناتوان بود براشون بس بود 

و بــعد. 

شروعِ آرومِ یــک مرگِ تدریجی.

 

پ.ن: کی می گفت همین که نفس میکشی و زنده ای خدا رو شکر کن؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زندگی خوب من 19Aban رپ فارسی