زنده بود.
نفس میکشید.
ولی تصویر روبروش برعکس بود.
رویِ پاهاش نبود!
ولی نفس که می کشید!
اما گویا این دلیل محکمی واسه لاشخورهای کوچک اطرافش نبــود
همین که ناتوان بود براشون بس بود
و بــعد.
شروعِ آرومِ یــک مرگِ تدریجی.
پ.ن: کی می گفت همین که نفس میکشی و زنده ای خدا رو شکر کن؟
مرگِ ,ولی ,زنده , پ ,کی ,تدریجی ,تدریجی پ ,مرگِ تدریجی , پ ن ,ن کی ,می گفت
درباره این سایت